رهایی ممکن است (نگاهی از منظر نقد روان کاوانه فروید به فیلم شرم ساخته استیو مک کوئین) بخش 2
من علی شاه محمدی در این مقاله سعی کرده ام اصول نقد روان کاوانه فروید را در فیلم درخشان شرم ساخته استیو مک کوئین کارگران نوگرای آمریکایی بررسی کنم. این بخش دوم و پایانی مقاله است. برای نگارش این مقاله وقت زیادی صرف شده و با مطالعه هر دو بخش آن، گنجینه دانایی و آگاهی شما در تحلیل ساختاری و محتوایی فیلم غنی تر می شود.
فیلم شرم درباره احساسات و عواطفی است که در کنه ذهن بشر قرار دارد و هیچگاه هم پاک نمی شود. مردی(برندن)با رفتارهای نامتعارف، مبین میل بشر برای رسیدن به آگاهی است. فیلم، سفری درونی برای شخصیت اولش است و پیرنگ اصلی ماجرا که موتور محرک فیلم است پلات بیرونی نیست، بلکه پیرنگ ذهنی (پلات درونی) است.
«از نظر من نفرت انگیزی. از نظر من غیرقابل درمان هستی. از نظر من متجاوزی».
سه جمله فوق صدایی هستند که روی نمای بسته صورت برندن می شنویم. ما فکر می کنیم که مخاطبِ این جملات برندن است. حالت چهره برندن هم به گونه ای است که این ظن در ما تقویت می شود که کسی این جملات را خطاب به او می گوید. اما با گذشت چند پلان می بینیم رئیس شرکتی که برندن در آن کار می کند درباره ویروسی حرف می زند که به جان سیستمهای شرکت افتاده. فیلم که پیشتر می رود در خواهیم یافت برندن در آن لحظه وقوف داشته که مخاطب جملات رئیسش او نبوده.
پس چرا چنین حالتی در او مشاهده میکنیم. از منظر فروید می توانیم چند پلان فوق را چنین بررسی کنیم. “نهاد تحت تاثیر مستقیم غریزه و تابع اصل لذت است” .فرا خود اما دائم تحت تاثیر باید ها و نباید های اجتماعی، مذهبی، عرفی، قانونی و بطور مشخص “اصل اخلاق” است. (حری،66) به بیان دیگر، کارگردان با این شیوه تدوین و استفاده از صدا ( Overlap ) به گونه ای خود آگاه تحت سرزنش برندن را به نمایش می گذارد.
جایی دیگر از فیلم، برندن به دختر سیاهپوست همکارش خیره شده و او را برهنه تصور می کند. در شیشه پنجره ای که کنار برندن قراردارد، انعکاس مردی را می بینیم که کاغذی را مچاله می کند و به سمت سطل زباله پرتاب می کند. البته کاملاً مشخص نیست که این کاغذ مچاله شده به سمت سطل زباله پرتاب می شود یا برندن. کارگردان با تصویری که ارائه می کند بیشتر به این ایهام دامن می زند و نسبی گرایی فیلم در این صحنه بیشتر هویدا می شود.
برندن جمله ای می گوید: “واقعاً که خیلی خری پسر. چکار می کنی”. این دیالوگ می تواند حاصل سرزنش «فراخود»ش باشد که توسط “خودِ” آگاهش به زبان رانده می شود. به عبارت دیگر خود آگاه برندن او را سرزنش می کند چون او همه را به صورت یک شی جنسی می بیند. و یا برندن همکارش را که به سمت او کاغذ مچاله شده پرتاب می کند سرزنش می کند و یا اینکه همکار برندن با پرتاب کاغذ مچاله شده، او را از ادامه نظر بازی بازمی دارد. برای هر سه خوانش، فیلم دالهای قابل قبولی ارائه می دهد.
با این همه مشخص است که برندن به خاطر سبک زندگیش مرتب تحت سرزنش فراخود”ش است. اگر چنین نباشد نام فیلم از کجا می آید؟ او از چه چیز شرم دارد؟ با این نگاه پلان ابتدایی فیلم چگونه است و چه معنایی می دهد؟ پلان افتتاحیه فیلم با زاویه Over Head تحت نظر بودن برندن را به خوبی القاء می کند. او تحت نظر و تحت فشار چه کسی است؟ معتقدم و طبق آموزه های فروید تحت نظر فرا خودش است.
فروید معتقد است:
ضمیر ناخودآگاه به شکلهای گوناگون و متفاوت تعبیر می شود. اما عمدتاً منشاء و مبداء امیال غریزی است. خاطرات و آرزوهای کودکی کماکان در زندگی ناخودآگاه زنده است. حتی اگر از ضمیر خود آگاه پاک شده باشد. در یک کلام ضمیر ناخودآگاه بی نظیر ترین سطل زباله ذهن است که زباله های آن هرگز دور ریخته نمی شوند
“در زندگی ذهن، هرچیزی که یک بار شکل گرفته باشد نابود نمی شود و همه چیز به همین نحو باقی می ماند تا در شرایط مناسب بار دیگر بتوان آنها را آشکار ساخت”(فروید،256)
با توجه به نظریات فوق در سکانسی از فیلم برندن را درحال تماشای کارتون می بینیم. خود این صحنه و نیز شکل اجرایش حاوی دلالتهای معنایی چندی است.
اولاً اینکه برندن با وجود همه رفتارهای غیر متعارفی که از او دیده ایم مشغول تماشای کارتون است، نشان دهنده حضور اتفاقات و خاطرات کودکی او در امروزش است.
دوم اینکه تمام این سکانس در یک پلان گرفته شده. این شکل اجرایی به لحاظ معنایی بر یکپارچه بودن ذهن دلالت دارد. هرچند ذهن درون خود تقسیم بندیهایی داشته باشد.
سوم اینکه برندن در پیش زمینه و تلویزیون (حاوی کارتون: خاطرات گذشته) در پس زمینه است. به عبارت دیگر این خاطرات در فاصله بعیدی از امروز قرار دارند اما همچنان ارتباطشان ر ابا امروز حفظ کرده اند.
چهارم در تمام طول پلان/سکانس فوکوس تصویر روی برندن است که در پیش زمینه است. برندن(حاضر)واضح است و خاطرات گذشته(تلویزیون ـ کارتون)محو است. به عبارت دیگر حضور محو اما حقیقی خاطرات گذشته.
پنجم در همین صحنه است که برندن انتقادات تندی را به خواهرش ابراز می کند. انگار در جایی از زمان حال که گذشته نیز حضور دارد برندن با خواهرش درباره اتفاقات گذشته حرف می زند. به عبارت دیگر گذشته ای که به لحاظ نَسبی و خانواده ای پیوند دهنده خواهر و برادر است به لحاظ عینی نیز حضور دارد.
و ششم اینکه ،مفهوم همزاد از دید فروید در این پلان/سکانس هویداست. “همزاد هرآن چیزی است که مورد پذیرش خود نیست، بلکه تمام خصایل منفی سرکوب شده است”(حری،70) و ما نیک می دانیم که خود به شدت تحت تاثیر واقعیت است. این همان واقعیتی است که خواهر برندن با آن مواجه شده اما هیچگاه دوست نداشته واقعیت چنین باشد.
واقعیت برای او چنین است: هر مردی که دختر به او تکیه کرده (احتمالاً همانند رئیس برندن)بعد از یکی دو بار رابطه دیگر حتی جواب تلفن دختر را هم نداده اند / نمی دهند. دختر سرشار از خلاءهای دوران کودکی به دنبال کسی برای تکیه کردن است.
این را کارگردان هم به وضوح در دو تصویر نشان می دهد. هر دو بار هنگامی که خواهر و برادر کنار هم هستند و میزانسن هر دو تصویر نیز شبیه هم است: برندن و خواهرش را دریک نمای دو نفره از پشت میبینیم. در خانه برندن ونیز در ایستگاه مترو و در هر دو پلان خواهر سرش را روی شانه برادر می گذارد.
“همزاد، تجسم تمام رویاها آرزوها و امیدهای آرمانی است که اصل واقعیت یعنی رویارویی با جامعه آنها را سرکوب کرده است”(همان). این تجسم به ظاهر برای خواهر و برادر به دو شکل متفاوت بروز کرده. اما نیک که بنگریم اتفاقاً هر دو نمود خارجی به یک معنای مشترک برای هر دو می رسد. هم برندن و هم خواهرش نیاز به کسی دارند، از تنهایی.
اتفاقاً هر دو هم این خواست را به شکل یافتن همراه بروز می دهند. پیشتر هم گفتم حتی خواهر از اینکه این خلاء به ظاهر بیرونی(اما عمیقاً)درونی را به هر شکلی پر کند ابایی ندارد اما انسان امروزی(که به عقیده من برندن نماینده بسیار خوبی هم برایش است) دوران زندگی گله وار را از سر گذرانده.
همان دورانی که فروید در کتاب توتم و تابویش به آن اشاره می کند که گسترش خانواده به هر شکلی مجاز بوده. و این نه تنها نشان دهنده بشری است که از آن بدویت به این تمدن رسیده (هرچند نتیجه این تمدن هم شکل گیری خانواده به معنای امروزی است وهم بیشتر تنهایی تا آرامش و عجب تعارضی دارد)، بلکه دلالتگر همذات پنداری ما با برندن نیز هست. ما او را دوست داریم زیرا با همه آزادی خواهیش در رفتار فردی، هنوز به فطرت انسانی پایبند معتقد است.
چرا این شخصیت را دوست داریم و یا لااقل چرا با او همذات پنداری می کنیم؟ فیلم در چند جا نشانه هایی از برندن ارائه می دهد که نمی توانیم از کنارشان بی تفاوت بگذریم. او هنوز وجوه انسانی دارد. وقتی قصد دارد وارد ساختمان محل سکونتش شود با دیدن یک مادر که کالسکه کودکش را هل می دهد تغییر مسیر داده و درب را برای زن باز می کند. به رفتارهای خارج از چارچوبی خواهرش انتقاد اساسی دارد.
با وجود اینکه از یک خانواده آمده اند و خواهر جایی اشاره می کند که از جای خوبی نیامده ایم، اما برندن هنوز برای خودش اصولی دارد و مبادی اصول فردی و شخصی است. اما خواهرش چنین نیست. دختر آسیب پذیراست و این اسیب پذیری به خاطر ضعف و عدم پایبندی اش به اصول است.
این عدم پایبندی را می توان در نکات به ظاهر کوچکی همانند سر کشیدن آب میوه با ظرف و یا نکات جدی تری همانند ابراز آسان و زودهنگام نیاز و عشق به هر مردی دید. او برای فردیت خودش احترامی قائل نیست. و همین عدم احترام به خود برایش تزلزل به ارمغان آورده و باعث می شود بارها رگ دست خود را باز کند و دست به خودکشی بزند.
برندن یک معتاد به خود ارضائی است. چرا او نیاز به خود ارضایی دارد؟ عادت؟ و یا اینکه روحش به آرامش نرسیده؟ احتمالاً هر دو. اما از منظر روان کاوی فروید هم می توان پاسخی به این پرسش داد. فروید معتقد است هر آرزو و خواسته ای در انسان بایستی دچار یکی از سه حالت زیر شود: یا در همان ابتدا ارضاء و کامیاب گردد، یا واپس زده و سرکوب گردد و یا تصعید و برتر شود. اگر هیچکدام از این سه اتفاق نیفتد آن میل یا کام دچار توقف یا تثبیت خواهد شد.
از دید فروید تثبیت به طور کلی مرحله ایست که لیبیدو در سیر و گشت خود بنا به علل داخلی یا خارجی از تکامل و تحول بازمی ماند. فروید ادامه میدهد ابتلاء به خود ارضایی مولود آن هنگامی است که لیبیدو به وقت سیر و گشت در نشیمن یا آلت تناسلی تثبیت گردیده است. و نیز فروید در مراحل رشد انسان توجه به آلت تناسلی خودش را مرتبط به دوران کودکی می داند. به بیان دیگر می توان گفت این توجه به آلت خود و ارضایی از دوران کودکی و احیاناٌ نوجوانی در برندن تثبیت گردیده. البته برندن برای کاهش اضطراب هم چنین می کند.
نکته دیگری که نمی توان بدون اشاره به آن مطلب را به سرانجام رساند نحوه تصویرپردازی فیلم است.
و اما در پایان…
فروید معتقد است انسان برای اینکه بتواند در جامعه حضور داشته باشد از خود یک پرسونا یا نقاب به نمایش می گذارد تا خود واقعیش مردم را از او نَرماند. رئیس شرکت برندن نمونه تیپیکال یک پرسونای اجتماعی است. او خانواده دارد. دختری نوجوان که مرتب از طریق ویدئو کنفرانس با او در ارتباط است.
او پدری است نگران کلاس زبان فرانسه دخترش. او هیچگاه حلقه ازدواجش را از دستش خارج نمی کند حتی وقتی قصد دارد با یک دختر آشنا شود یا به خواهر برندن پیشنهاد دوستی بدهد. اما از جایی به بعد فیلم او را رها می کند و دیگر در فیلم دیده نمی شود. چرا؟ آیا این ضعف استیو مک کوئین در فیلم نامه نویسی است؟ نه اتفاقاً نقطه قوت اثر است.
این پرسوناها همواره در جامعه حضور دارند. همه چیز برایشان خوب است. از زندگی لذت می برند. گذشته پر رنجی نداشته اند. اکنون راحتی هم دارند. پدر و همسر خوبی هستند. همانند برندن ها اسیر سوالات ازلی ابدی برای رسیدن به معنای حیات هم نیستند. زندگی همیشه برایشان به همین نحو در جریان بوده و خواهد بود. چه در هیئت رئیس برندن و چه در هیئت اکثریت قریب به اتفاق آدمهای اطرافمان.
پس فیلم او را به حال خودش رها می کند تا اسیر زندگی روزمره اش باشد. برای فیلم و فیلمنامه نویس و کارگردان برندن اهمیت دارد. اما طبیعت و کائنات همانگونه که با طرح سوالات ازلی ابدی در ذهن شخصیت هایی همچون برندن مدام آرامششان را به هم می زند می دهد و آنها را در دوران کودکی از داشتن یک خانواده منسجم محروم می کند و در دوران میانسالی هم یک همدم و هم نفس را از آنها دریغ می کند اما یک موهبت بی نظیر به آنها اعطاء می کند.
میل به دانستن و فهم و معرفت رنج بردن برای کمی، فقط کمی بیشتر دانستن. دانستن نیاز مند پوست انداختن است و چون انسانها بصورت طبیعی دوست ندارند تغییر بکنند دانستن معمولا با رنج تغییر همراه می شود. و اگر بشر از آن گله ها و رمه های آغازین به اینجا رسیده حاصل تنهایی، انزوا، افسردگی، جنون و مردان و زنان بزرگی است که برای چشیدن طعم میوه آگاهی، هبوط از آرامش بی دریغ به سرگردانی بی انتها را به جان خریده اند اما چراغ راه دیگران شده اند و قسمت تلخ این آگاهی این است که روشن کردن این چراغ برای آگاهی آیا بدون درد و رنج هم ممکن بوده؟
بله بوده و گواه این مدعا زندگی صدها تاریخ ساز است که زندگیشان منشاء خیر و روشنی در زندگی دیگران بوده اما خودشان نیز خودشان را از مواهب زندگی محروم نکرده اند.
مانند گراهام بل، توماس ادیسون، هنری فورد، ایلان ماسک، پیکاسو، میکل آنژ، عباس کیارستمی، میکل آنجلو آنتونیونی و نمونه های فراوان دیگر. این انتخاب ماست که با آرامش به آگاهی برسیم و دیگران را هم به آگاهی برسانیم و می توانیم انتخاب کنیم راه سخت تر را در پیش بگیریم و با رنج و محنت و تلخکامی به آگاهی برسیم و سبب روشن شدن راه دیگران هم شویم. در این دسته دوم، آگاهی ملازم رنج است. همانگونه که بهرام بیضایی در فرازی از نمایشنامه آرش اشاره می کند “من نادانم آرش. مرا به رنج دانایی نیفکن.” از دید بیضایی آگاهی و دانایی قرین رنج است. و این انتخاب ماست که از نوع اول باشیم یا دوم.
پایان مقاله
منابع:
حری، ابوالفضل، 1393، کلک خیال انگیز، نشرنی، تهران
فروید، زیگموند، ترجمه هاشم رضی،1343،میل جنسی، انتشارات آسیا، تهرانhttps://torob.com/p/237da011-c2f8-4ccd-806d-e315ecc519e2/%D8%B3%D9%87-%D8%B1%D8%B3%D8%A7%D9%84%D9%87-%D8%AF%D8%B1%D8%A8%D8%A7%D8%B1%D9%87-%D8%AA%DB%8C%D9%88%D8%B1%DB%8C-%D9%85%DB%8C%D9%84-%D8%AC%D9%86%D8%B3%DB%8C-%D8%B2%DB%8C%DA%AF%D9%85%D9%88%D9%86%D8%AF-%D9%81%D8%B1%D9%88%DB%8C%D8%AF-%D8%AA%D8%B1%D8%AC%D9%85%D9%87-%D9%88-%D8%AA%D8%AD%D8%B4%DB%8C%D9%87-%D9%87%D8%A7%D8%B4%D9%85-%D8%B1%D8%B6%DB%8C-%DA%86%D8%A7%D9%BE-%D8%B4%D8%AF%D9%87-%D8%A7%D8%B2-%D9%86%D8%B3%D8%AE%D9%87-1343/
توبیاس، رونالد بی، ترجمه ابراهیم راه نشین، 1392، بیست کهن الگوی پیرنگ، نشر ساقی، تهرانhttps://www.gisoom.com/book/11606719/%DA%A9%D8%AA%D8%A7%D8%A8-%D8%A8%DB%8C%D8%B3%D8%AA-%DA%A9%D9%87%D9%86-%D8%A7%D9%84%DA%AF%D9%88%DB%8C-%D9%BE%DB%8C%D8%B1%D9%86%DA%AF-%D9%88-%D8%B7%D8%B1%D8%B2-%D8%B3%D8%A7%D8%AE%D8%AA-%D8%A2%D9%86-%D9%87%D8%A7/