رهایی ممکن است (نگاهی به فیلم شرم از منظر نقد روان کاوانه فروید) بخش 1
تحلیل درام فیلم شرم
با وجود اینکه چندین سال از زمان ساخته شدن فیلم شرم می گذرد، اما این فیلم را به دلیل پیرنگ قدرتمند درونی که فقدان پیرنگ بیرونی به عنوان محرک اصلی روایت را کاملا پر کرده، به عنوان یکی از بهترین نمونه های روایت، در کلاسهایم تدریس می کنم. به همین دلیل در این مقاله که برای نگارش آن زمان زیادی هم صرف شده، فیلم شرم را از منظر روانکاوی تحلیل و بررسی نموده ام. مطالعه این مقاله را به همه علاقه مندان جدی فیلمنامه نویسی، کارگردانی، روانشناسی و روانکاوی توصیه می کنم. این مقاله دو بخش دارد که در دو قسمت مجزا روی سایت قرار می گیرد.
فیلم شرم درباره احساسات و عواطفی است که در کنه ذهن بشر قرار دارد و هیچگاه هم پاک نمی شود. در این فیلم، مردی(برندن) با رفتارهای گاه نامتعارف مبین میل بشر برای رسیدن به آگاهی می شود. فیلم سفری درونی برای شخصیت اولش است و پیرنگ اصلی ماجرا که موتور محرک فیلم است پلات بیرونی نیست، بلکه پیرنگ ذهنی (پلات درونی) است. “در پیرنگ داستان محور، بطور واقعی درگیر سوالات عمیق اخلاقی و ذهنی نمی شویم. در پایان هم شخصیت اصلی احتمالاً تغییر چندانی نخواهد کرد”(توبیاس، ترجمه ابراهیم راه نشین،66،1392). “پیرنگ درونی، طبیعت، سرشت و نیز روابط شخصیتها را کند و کاو می کند. این سفرهای درونی هستند که اعتقادات و دیدگاههای ما را در بوته آزمایش قرار می دهند. در این پیرنگ شخصیتها همه در جست و جوی معنا هستند”(همان).
فیلم ما را به سفری درونی می برد و از همان ابتدا ما را به چالش می کشد. این چالش ابتدا روایی است و کمی بعد تر از طریق شخصیتها رخ می دهد. لحظاتی پس از شروع فیلم دوباره به نقطه آغازین فیلم بازمی گردیم در می یابیم که ساختار روایی ـ زمانی فیلم خطی نیست. اما چرا؟ فیلم در انتها به این سوال پاسخ می دهد. فیلم پیش می رود و رفتار در ابتدا غیرقابل پذیرش شخصیت اصلی فیلم بازهم برای ما سوالات بیشتری ایجاد می کند. چرا برندن چنین می کند؟ برای یافتن پاسخ این سوالات بایستی با سفر فیلم همراه شد. سفری که حقیقتاً بسیاری از اعتقادات ما را چالش می کشد و احتمالاً در پایان نگاه ما را به زندگی و انسان دچار دگرگونی (هرچند کوچک) می کند و این نکته بزرگی است.
فیلم شرم درباره مرد تنهایی است که خانه اش هیچگونه کفپوش و پوششی ندارد. همه چیز سرد است. از رنگ لباس هایی که بر تن دارد، تا رنگ داخلی خانه اش و نیز آپارتمان بسیار خلوتش. هیچ گاه غذای گرم در این خانه صرف نمی شود. صدای محبتی در این خانه طنین انداز نیست. پس چرا به نظر می رسد این مرد هیچگونه خلائی در زندگیش حس نمی کند؟ به نظر می رسد برندن احساس تنهایی نمی کند. چرا؟
برندن شخصیتی تنها، مغرور و عملگراست. او در جایی از فیلم به خواهرش می گوید “سعی کن یه کاری بکنی. منظورم عمله نه حرف”. به زعم من همین عمل گرایی اش او را به رستگاری پایانی می رساند. آن رستگاری که شخصیتهای متظاهر اطرافش شامل خواهرش و رئیسش فاقد آنند. ساختار طبیعت و کائنات به گونه ایست که با نقاب همساز نیست و با صداقت دمساز است. هر چند این صداقت در ابتدا خیلی هم گناه آلود به نظر برسد. هر چند این صداقت بسیاری از تابوهای اجتماعی را زیرپا بگذارد.
طبق نظریات فروید، برخلاف تصور عامه برندن با وجود روابط متعدد و آنچه افواه از آن به فاعلیت یاد می کنند، یک فاعل جنسی نیست. از نظرگاه علم روانکاوی و روانشناسی او یک مفعول جنسی است. “باید در نظر داشت کسی که استعداد بروز و پراکندن جاذبه و گیرندگی جنسی را داشته باشد مفعول جنسی خوانده می شود. چون میل جنسی همواره متوجه آن کسی است که جاذبه جنسی داشته باشد».(فروید، ترجمه هاشم رضی، 12).
برندن آشکارا مفعول جنسی است. در جایی از فیلم دختری که همراه دو دختر دیگر در کلوپ مشغول خوش و بش هستند با اکراه درخواست رئیس برندن را برای همراهی می پذیرد و درنهایت از پذیرش درخواست نهایی او سر باز می زند اما با تعقیب برندن او را سوار اتومبیل خود کرده و در گوشه ای از خیابانی خلوت می کنند. به همین شکل است انرژی برندن که به سمت همکار سیاه پوستش متصاعد می شود، چون دختر سیاهپوست با اظهار نظر درباره قهوه ای که برندن قصد نوشیدن دارد، کدی برای آغاز آشنایی می دهد. البته به شکل گیری رابطه برندن با دختر سیاهپوست از منظر دیگری هم می توان نگریست. اینکه او به عنوان یک همکار فقط اظهار نظری همکارانه می کند و این میل به شدت قدرتمند برندن است که او را وارد یک رابطه(هرچند ناکام و آن هم به علت دلزدگی برندن)می کند.
باز به همین سیاق است وضعیت برندن و دختر ابتدا و انتهای فیلم که در مترو با او مواجه می شود. دختر برندن را به خود جذب می کند و برندن هم دختر را به خود.
در بزنگاه مهمی از روایت که به نوعی نقطه عطف شخصیت برندن و برگشتگاه طرح داستانی فیلم نیز محسوب می شود، برندن به یک کلوپ رفته و به مردی نزدیک می شود. این کنش داستانی(و اصولا شخصیت برندن) را از چند منظر می توان بررسی نمود.
از دید اخلاق، برندن اخلاق انحرافی دارد که راه افراط در آلوده کردن نفسش می پیماید. پس از این واقعه است که خودکشی خواهرش رخ می دهد و سبب می شود برندن به سمت بیداری حرکت کند و از نیمه راه ظلمت و تباهی باز گردد.
“…به موجب همین تصورات عمومی درمورد میل جنسی، انسان به دوجنس زن و مرد تقسیم شده است….پس طبق آنچه که درمورد میل جنسی تصورات عمومی ارائه می دهند، عشق میان دو جنس مخالف بایستی جریان یابد”.(فروید، ترجمه هاشم رضی). اما در مکتب فروید، نه زن کامل وجود دارد و نه مرد کامل. بلکه انسان موجودی است دوجنسی یا Bisexuality. بدین ترتیب است که مشخص کننده مرد، عضو نرینه او و معرف زن عضو مادینه اوست. فیلم همین سیاق علمی را در روایت نیز در پیش گرفته. در همان پلان های آغازین فیلم، برندن را در ظاهری ساختار شکن می بینیم که بروجه شخصیت بیشتر مرد او تاکید می کند. نگاه روانکاوانه و بیولوژیکی و زیست شناسی چنین می گوید که هر فردی ترکیبی از هر دوجنس مخالف می باشد. به لحاظ روحیات و خلقیات هم چنین است و هر فرد عناصری توامان از صفات فاعلی و انفعالی را باهم دارد که میزان برتری هر حس و جنسیت در افراد مختلف با هم تفاوت دارد. پس از این منظر برندن دچار مسئله اخلاقی نیست و شاید زیاده رویش در برقراری ارتباط جنسی به گونه ای بیماری قابل مداوا باشد، هرگونه افراطی در هر موردی می تواند گونه ای بیماری تلقی شود، خواه با دید ارزش گذارانه و مثبت و منفی نگر به فعلی خاص (در اینجا عمل جنسی) نگریسته شود، خواه با دیدی علمی و به دور از ارزشگذاری و خط کشیهای مرسوم. ولی حتی با این نگرش هم، برگشتگاه رفتاری (و نه اخلاقی)برندن جایی است که بار دوم به کلوپ شبانه می رود. این افراط در میدان دادن به میل جنسی ونیز افراط در بی توجهی به خواهرش تبعاتی سخت برایش دارد. در مورد اول دلزدگی از زندگی و درمورد دوم احساس تنهایی شدید خواهرش که موجبات خودکشی چندین باره او را فراهم می آورد. شاید پس از این دو اتفاق است که برندن به راز زندگی در روش و معنایی می رسد که همه ادیان و نگره های اخلاقی بدان تاکید داشته اند: تعادل در رفتار و اخلاق. اگر تعادل آن موهبتی که برندن پس از طی این سفر درونی به آن رسیده نبود، و شکلی از افراط این بار در آن سوی محور اخلاقی، ما حصل اتفاقات خود خواسته ای بود که برندن تجربه کرده، او می بایست در مواجهه پایانی با دختر زیباروی در مترو نگاه از او بر می گرفت و احتمالاً با نگاهی ملامتگر به گذشته “سرشار از گناه” گذشته خود این بار لبخندی شبیه لبخند ابتدای فیلم به دختر تحویل نمی داد. اما ماحصل این همه کنش و اتفاق، دیدی است که برندن به زندگی یافته. جنس مخالف هنوز هم خوب و قابل احترام است اما نه به شکلی بیمارگونه همانند نگاه او درابتدای فیلم.
اگر مشخصه و تاثیر کلاسیک و اساسی درام را بر شخصیت تغییر او بدانیم، درام فیلم بر دو شخصیت، دختری که در مترو می بینیم و برندن به خوبی اثر نموده. در ابتدای فیلم برندن دیوانه وار دوستدار نزدیک شدن به دختر است و از حالات چهره وBody Language دختر نیز بر می آید که او نیز به این رابطه بی میل نیست. برندن پا پیش می گذارد و دستش را پایین دست دختر و روی میله مترو می گذارد. برای اولین بار حلقه را در دست دختر می بینیم و اکنون است که پی به دلیل پیچشهای بدنی دختر درابتدای فیلم می بریم. او میل به برندن داشته اما خودش می دانسته که این میل صحیح نیست. نمی توان به قطعیت حکمی صادر نمود. آن پیچشها هم می تواند تلاش دختر باشد برای پنهان کردن حلقه در میان دستانش وهم نشان از زجری که دختر از کنترل خود می برد تا به دام گناه نیفتد و حتی شاید نشان از لذت بردن دختر از ساختن تصویری در ذهنش. فیلم البته برای پذیرش هر سه مفهوم، نشانه های قابل پذیرش از جمله صداهایی که روی تصویر برندن در مترو Overlap شده و یک برش کوتاه تصویری دارد. در پایان سکانس مترو در ابتدای فیلم، دختر از برندن می گریزد. او به خوبی می داند که لحظه ای توقف بدون تردید به خطا منجر خواهد شد. در پایان فیلم بازهم به مترو باز میگردیم اما با چند تفاوت. برندن سفری ادیسه وار و درونی را طی نموده. دختر نیز تغییری هم ظاهری و هم درونی را طی نموده. در ظاهر دختر آرایش غلیظ تری دارد و به لحاظ درونی نیز آماده پذیرش برندن است اما این بار این برندن است که تعلل می ورزد. فیلم روی تصویر صورت برندن که به دختر خیره شده تمام می شود اما می توانیم حدس بزنیم که مرد این بار اسیر تمایلاتش نخواهد شد.
پایان بخش اول
منابع:
حری، ابوالفضل، 1393، کلک خیال انگیز، نشرنی، تهران
فروید، زیگموند، ترجمه هاشم رضی،1343، میل جنسی، انتشارات آسیا، تهران
توبیاس، رونالد بی، ترجمه ابراهیم راه نشین، 1392، بیست کهن الگوی پیرنگ، نشر ساقی، تهران