بررسی درام در فیلم کت چرمی: ضد قهرمان ترسیدۀ کله خراب تنها و زخمی

یک کارمند بخش رسیدگی به مسائل و معضلات اجتماعی خانواده ها در سازمان بهزیستی، وقتی در می یابد فردی با پوشش حمایت از دختران بی سرپرست و بد سرپرست اقدام به انواع سوء استفاده از آنان می کند، خودش دست به کار می شود تا “مسئله” را حل کند.

می ترسم اما پا پس نمی کشم. همین یک جمله به ظاهر ساده سبب می شود مخاطب نتواند براحتی هیچ درامی را رها کند. چون تقریبا همه آدمها وقتی می ترسند، رها
می کنند. و اصولا انسان دوست دارد روی پرده سینما شخصیتی را ببیند که از ترسهایش نمی ترسد، بر خلاف خودش.

لاگ لاینی آشنا که به وفور در سینمای جهان به خصوص سینمای ایتالیا در دهه های هفتاد و هشتاد، سینمای فرانسه در دهه شصت و هفتاد و سینمای آمریکا از دهه هفتاد تا کنون استفاده شده است. در فیلمهایی از این دست در سینمای ایتالیا، پلیس وظیفه شناس اسیر قدرت و جبروت مافیا می شود و فیلم معمولا با مرگ پلیس / ضد قهرمان[1] به پایان می رسد، در سینمای فرانسه پلیس حتی اگر در پایان موفق شود، هیچگونه رضایتی از نتیجه ندارد زیرا در پایان به این آگاهی رسیده که در بر همین پاشنه خواهد چرخید و شر باز تولید خواهد شد. در سینمای هالیوود هم معمولا این پلیس است که با وجود فساد در مجموعه پلیس، با همکاری بخش دیگر پلیس یا اف بی آی سرانجام به پیروزی می رسد تا نمایانگر قدرت قاهر سیستم امنیتی برای اداره جامعه باشد.

اما شخصیت / پلات کت چرمی تقریبا ترکیبی از متدهای روایی پیشتر گفته شده است که به خودی خود نقص محسوب نمی شود و به گونه ای بومی کردن پلاتی بارها گفته شده برای سینمای ایران است.

با وجود همه محدودیتهایی که به خوبی به آن واقفیم، فیلم در پایان مخاطب را کم و بیش راضی به بیرون از سالن می فرستد. دلایل این رضایت چیست؟ این مقاله سعی می کند دلایل آکادمیک این رضایت را بررسی کند.

یکی از مورد وثوق ترین رهیافتهای بررسی موفقیت اثر، بررسی تباین و یا هماهنگی طرح روایی با سایر مولفه های مهم فیلمیک است. به بیان دیگر، تجربه نشان داده که داستان گویی اصولی و صحیح، یکی از مهمترین پایه های موفقیت هنری فیلم در جلب نظر مخاطب است. از این منظر، “فیلمی می تواند روایتش را به درستی پیش ببرد که هماهنگی کامل بین پلات، مضمون و شخصیت اصلی برقرار باشد.”[2] با این مقدمه به بررسی هر سه مولفه فوق و ابتدا به بررسی پلات یا پیرنگ این فیلم می پردازیم.

مایکل تیرنو سوپروایزر فیلمنامه کمپانی میرا ماکس معتقد است “بهترین پیرنگها خطی هستند و از پرداختن به چند موضوع در آن واحد پرهیز می کنند.”[3]

عیسی تلاش می کند تا سرکرده باندی مخوف که با لایه های قدرت در ارتباط است، قاچاق اعضای بدن می کند، مواد مخدر و دختران بی سر پناه نوجوان را وارد و خارج می کند و راست راست در جامعه می گردد را از طریق موقعیت شغلیش (کارشناس رسیدگی به معضلات اجتماعی در سازمان بهزیستی یا چیزی شبیه این سمت) حداقل شناسایی کند. فیلمنامه به خرده داستانها و پیرنگهای فرعی نمی پردازد و از هدف اصلیش دور نمی شود. هر جا هم که به شخصیتها یا پلاتهای فرعی می پردازد در ارتباط با پیرنگ اصلی است.

از این منظر مراجعه به بیمارستانی که دختر خاله / معشوق قدیمی در آن مشغول به کار است برای طلب همراهی،  پیگیری وضعیت اعدام مادر دختری که از بهزیستی به او پناه آورده، تلاش برای جلب رضایت خانواده مقتول، درگیری با عوامل و شاخه های این باند، درگیری لفظی با رئیس خودش در سازمان بهزیستی که ابتدا با زبان نرم و سپس با تهدید از عیسی می خواهد دست از تکروی برداشته و طبق چارچوبهای قانونی عمل کند، تحت تعقیب قرار گرفتن توسط نیروهای باند، محافظت از سوی نیروهای “خاص” و موارد دیگر، همه و همه نه تنها در راستای پیرنگ اصلی هستند بلکه سه کارکردی که “بخشهای”[4] هر سکانس باید واجد آن باشند را در خود دارد: پیشبرد داستان، معرفی شخصیت و فضا سازی. از این منظر تقریبا می توان گفت سکانس یا صحنه اضافه یا بدون کارکردی در فیلم  وجود ندارد. این پیوستگی سبب می شود مخاطب عام بدون اینکه دانشی درباره دراماتورژی و معماری درام داشته باشد، بعد از تماشای فیلم، تجربه ای از درک فیلمی منسجم و یکپارچه داشته باشد.

رابرت مک کی[5] معتقد است “مضمون[6] هر اثر ارزش دراماتیکی است که در پایان اثر اثبات می شود به اضافه دلیل رسیدن به آن ارزش”[7]. مثلا در مجموعه فیلمهای کار آگاهی پوارو یا خانم مارپل، عدالت پیروز می شود چون کار آگاه باهوش است. درباره مضمون کت چرمی می توان گفت سرکرده باند بدست عدالت می افتد چون عیسی پیگیر حقیقت است یا سیستم نظارتی کم و بیش قدرتمندی بر کشور نظارت دارد. در هر صورت تالی دو جمله ای تعریف مضمون بر اساس دستگاهی که رابرت مک کی ترسیم کرده، ارتباط مستقیمی با شخصیت اصلی، کنش او و شخصیت پردازیش دارد.

حال سوال این است، طبق اصلی که پیشتر بیان کردیم، آیا پلات کت چرمی با مضمونش هماهنگی دارد؟ در پلات این فیلم، عیسی موتور محرک درام است. اوست که با انگیزه شخصی قدرتمندی، درام را پیش می برد و لحظه به لحظه مخاطب /  خودش را با جهانی آشنا می کند که پیشتر از آن آگاهی نداشته. پس از این منظر، پلات و مضمون با هم در یک هارمونی قابل قبول رو به جلو حرکت می کنند. تصور پلات در کت چرمی بدون عیسای کنشگر که از پا نمی نشیند و داستان را پیش می برد در شکل فعلی ممکن نیست. مضمون کت چرمی هم که در ارتباط مستقیم با عیسی جان می گیرد. زیرا اگر عیسی را از مضمون طرح داستانی این فیلمنامه حذف کنیم، با مضمونی قلب شده در مفهومی دیگر مواجه خواهیم شد. از آنجا که فصل مشترک پلات و مضمون، شخصیت اصلی است، پس این هماهنگی میان پلات و مضمون رعایت شده. به بیان دیگر فیلم با پلات شروع می شود، به شخصیت اصلی – عیسی می رسد و با مضمون به انتها می رسد.

نکته بعدی که بایستی بدان دقت کرد، شخصیت پردازی است. شخصیت در خلاء شکل نمی گیرد. از سویی پایی در گذشته و پیشینه شخصیت دارد که در بسیاری موارد به زندگی شخصیت پیش از آغاز فیلم و پس از آن پیش داستان مربوط می شود و از سوی دیگر با هر کنش، انتخاب و یا حتی بی عملی شخصیت در طول فیلم تعریف و تبیین می شود. وقتی می گوییم شخصیت در خلاء شکل نمی گیرد، بدین معنی است که مجموعه اقدامات شخصیت بایستی بر اساس تجربه زیسته او باشد که در مدت زمانی که روایت در حال تعریف شدن است خودش را نشان دهد. و البته آنچه مهمترین کنش عیسی تلقی می شود، در افتادن با باند رفیعی است.

اکنون سوال این است: چرا عیسی که زندگی زناشویی قبلی به نتیجه نرسیده ای دارد، روی شغلش و حتی در اواخر پرده دوم روی آپارتمانش – تنها دارایی به درد بخورش – هم قمار می کند؟ اگر فیلم از پاسخ دادن به این پرسش بر نیاید، یکسره به دام روایتهای پا در هوا و بی بنیان سینمای فارسی می افتد که آدمها در لحظه عاشق می شوند، در لحظه دل می کنند، فی المجلس و خود خواسته از عشق و خانه و خانمان جدا می شوند و حتی جان خود را همچون “کالایی بی بها” در راه معشوق فدا می کنند.

عیسی دختری نوجوان داشته که بر اثر مصرف مواد مخدر جان باخته و این اتفاق احتمالا نقطه پایانی بر زندگی زناشویی نه چندان شادش بوده. بر اساس داده های فیلم می توان تصور کرد که شخصیتِ همین آدم یکدنده و لج باز و تکرو که در فیلم می بینیم، بارها و بارها سبب اختلافات جدی با همسر سابقش شده و او هم به دنبال بهانه ای بوده که با خودش یک دِله شود و از زندگی عیسی بیرون برود یا عیسی را از زندگی خودش بیرون کند. و مرگ تلخ دختر معصوم نوجوان این بهانه را به او داده. حالا عیسی انگیزه به شدت قدرتمندی دارد که دوست ندارد هیچ پدری دخترش را از دست بدهد یا دختری بدون پدر بماند. همین انگیزه است که او را چنین دیوانه وار به دل ماجرایی ترسناک و هول انگیز پرتاب می کند تا جایی که او حتی از بی کار شدن و بی خانه شدن و بعدش مردن ابایی نداشته باشد. کیست که نترسد؟ کیست که از مرگ نترسد؟ عیسی هم می ترسد. اما او شاید می خواهد خودش را به همسر سابقش اثبات کند و در سطحی عمیق تر به خودش. زیرا کم نیستند چنین مردانی که دهها بار از همسران خود شنیده اند که توانایی و جرئت و عرضه ساختن زندگی خود را ندارند. او می داند که بی عرضه نیست. خوب هم می داند. اما می خواهد اثبات کند. به همین دلیل اتومبیلش را دیوانه وار به سرکرده باند قاچاق دختران میکوبد. این کنش، تلاش فردی بیرون شده از سیستم برای انجام “کنش اجتماعی” نیست. عشق پدرانه مردی است که فعلا در این جهان از دیدار دختر نوجوانش محروم است. عیسی مردی تنهاست و حق دارد برای خود همراهی برگزیند. این همراه می تواند دختری باشد که ابتدا در مقام “بزه کار” به او پناه آورده و بعد مانند یک دختر بچه محروم از پدر به او تکیه می کند و کمی بعد تر همانند زن جوانی جویای عشق خودش را – هرچند ساده و شلخته – برای عیسی می آراید. اما عیسی به دخترش می اندیشد و همه دخترانی که از کف پدرانشان رفته اند. و به همین دلیل از وقتی دختر به خانه او می آید در اتومبیلش می خوابد.

شخصیتی ترسیده، تنها، زخم خورده و کنشگر می تواند در مرکز طرح روایتی باشد که هدفش رمز گشایی از جنایتی هولناک علیه دختران نوجوان این سرزمین است. طرح روایتی که در توازی با مضمون عدالت خواهانه اش با شخصیتی دردمند و زخم خورده چفت و جور شده اند تا هماهنگی پلات، مضمون و شخصیت اصلی در درام کت چرمی شکل بگیرد.

فیلمهای درست بازتابی از روح زمانه هستند و در خلاء ساخته نمی شوند. باور جمعی جامعه ما در این زمانه نتوانستن است. و آن چیزی هم که سبب شکست یا پیروزی انسانها می شود نگاهشان به اطرافشان است، اگر باور داشته باشند می توانند، می توانند. اگر باور داشته باشند نمی توانند، نمی توانند. و البته عیسی باور دارد که نمی تواند. عیسی نتوانسته از اعتیاد دخترش جلو گیری کند، نتوانسته اعتیاد او را مهار کند و نتوانسته مانع مرگ او شود. بعد تر هم نتوانسته مانع مهاجرت همسرش شود و زندگی مشترک نیم بندش را حفظ کند.

عیسی / مسیح حقیقی دم معجزه گری داشت که مرده را زنده می کرد. عیسای کت چرمی اما چنین باوری ندارد که حتی بتواند با دَمش که همان کنش و تلاشش است، محتضری را به زندگی بازگرداند. او به ناتوانیش در برابر مجموعه ای که مقابلش ایستاده و نیز ناتوانی مجموعه ای که در آن کار می کند در مقابل رفیعی واقف است. اما وقتی می بیند حتی نمی تواند بازی را به هم بزند، سعی می کند حد اقل نفر اصلی را هر چند خامدستانه از میان بردارد. برای او دختری که به خانه اش پناه آورده همان دختر خودش است. اگر پیشتر یکبار نتوانسته کاری برای دختر نوجوان خودش بکند، حالا سعی می کند برای این یکی کاری بکند. هر چند عملش به باور بسیاری بی ثمر و حتی احمقانه باشد. کت چرمی بازتاب روح جمعی جامعه و مردمانی است که باور کرده اند نمی توانند. و عیسی آن یک نفری است که با وجود باورش به ناتوانی کاری می کند. مردم هم کسی که بالاخره کاری می کند را دوست دارند، چون بسیاری از ما جرئت انجام کاری که می دانیم در حیطه شغل، زندگی شخصی و بسیاری از انتخابهای فردی دیگر درست است را نداریم. اگر مخاطب از تقاطع پلات و مضمون و پروتاگونیست در نقطه ای صحیح برای خلق درامی قدرتمند آگاهی نداشته باشد، این یکی را خوب درک می کند، چون هر لحظه با پوست و خونش آن را لمس می کند. و این شاید دلیل مهمتر موفقیت فیلم در آرامش / کاتارسیسم نهایی تماشاگران بعد از اتمام فیلم باشد.


[1]   بر خلاف تصور عموم، ضد قهرمان قطب مخالف شخصیت اصلی یا آنتاگونیست نیست. ضد قهرمان شخصیت اصلی / پروتاگونیستی است که در پایان به هدفش نمی رسد، شکست می خورد یا کشته می شود و حتی اگر ظاهرا پیروز شود، هیچکدام از مولفه های یک قهرمان کلاسیک را ندارد. از نمونه های درخشان ضد قهرمان می توان به جف کاستلوی سامورایی (ژان پیر ملویل) میشلِ جیب بر (رو برسون)، تراویسِ راننده تاکسی (مارتین اسکورسیزی) اشاره کرد.

[2] Writing short films (Linda J. Cowgill – P: 14), 2nd edition, ‎ Lone Eagle, Second Edition (October 20, 2010).

[3] Aristotle’s Poetics  for screenwriters: Storytelling secrets from the greatest mind in western civilization (Michael Tierno – P: 28), 1st edition, ‎ Hachette Books; (October 30, 2012)

[4] Segments

[5] Robert McKee

[6] Theme

[7] Story: Style, Structure, Substance, and the Principles of Screenwriting 1st Edition (Robert McKee, P32)

نوشته‌های مشابه